چیزهای کوچک زندگی

بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فرو ریختن برج های دوقلوی معروف امریکا شد٬ یک شرکت از بازماندگان شرکت های دیگری که از این حادثه جان سالم به در برده بودند خواست تا از فضای در دسترس شرکت آنها استفاده کنند. 

در صبح روز ملاقات مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و همه ی این داستانها در یک چیز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچک بود :

مدیر شرکت آن روز نتوانست به برج برسد چرا که روز اول کودکستان پسرش بود. و باید شخصا در کودکستان حضور می یافت.

همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد.

یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگ دارش سر وقت زنگ نزد.

یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد.

یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباس تاخیر کرد.

اتومبیل دیگری روشن نشده بود.

یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد.

یکی دیگر بچه اش تاخیر کرده بود و نتوانسته بود سر وقت حاضر شود.

یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود.

و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو خریده بود و با وسایل مختلفی سعی کرد به موقع سر کار حاضر شود. اما قبل از اینکه به برج ها برسد روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر کنار یک دراگ استور ایستاده تا یک چسب زخم بخرد و به همین خاطر زنده ماند.

به همین خاطر هروقت در ترافیک گیر می افتم٬ آسانسوری را از دست می دهم٬ مجبورم برگردم تا تلفنی را جواب دهم٬ و همه ی چیزهای کوچکی که آزارم می دهد٬ با خود فکر می کنم که خدا می خواهد در این لحظه من زنده بمانم...

دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است ٫ بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند٬ نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید٬ با چراغ قرمز روبه رو می شوید ٬ عصبانی یا افسرده نشوید٬ بدانید که خدا مشغول مواظبت ازشماست.


نظرات 14 + ارسال نظر

سلام
سعید جان !
این پست رو تکراری آوردی
....موفق وسربلند باشی

زهرا 1388/07/27 ساعت 10:25

سلام داداشی. من این مطلبو قبلا خونده بودم ولی بازم لذت بردم از خوندنش. به هر حال دست گلت درد نکنه. عالی بود.

[ بدون نام ] 1388/07/27 ساعت 20:17

جمله آخر جالب بود "بدانید که خدا مشغول مواظبت از شماست" باید خیلی سرش شلوغ باشه (;

سلام گلم مطلبت بازهم خیلی جالب بود
واقعا هم درسته خیلی وقتا ازخدا چیزی میخوایم که اصلا خیری در اون کار نیست پس باید وقتی دعا میکنیم بگیم
خدایا اگه مصلحت میدونی فلانی حاجتمو بده

گنجشک به خدا گفت: لانه کوچکی داشتم .آرامگاه خستگیم،سرپناه بی کسیم بود،طوفان تو آن را از من گرفت..کجای دنیای تو را گرفته بودم؟ خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود،.تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند .آنگاه تو از کمین مار پر گشودی! چه بسیار بلاها که از توبه واسطه محبتم دور کردم . و تو ندانسته به دشمنیم برخاستی "

سلام
موافقم سعید جان
از یادآوریشون متشکرم
منم آپ کردم خوشحال می شم بیای

خدای مهربون همیشه ما رو شگفت زده می کنه با خوبی های بی نهایتش....
راستی فرق این پست با پایینی چیه؟!

طاهره 1388/07/29 ساعت 14:57 http://novin21.blogsky.com/

اتفاق جالبی افتاد...به هر حال بالایی مال منه...D:
.
.
چه حرفی خب معلومه....

سلام
مطلبت را خواندم مثل همیشه با مفهوم و معنا ویادآوری کننده!!!!
یادآوری چیزهایی که بهش توجه نمی کنیم !
خدا را شاکریم به خاطر اینهمه لطف و مهربانی به ما !
تندرست باشی ....

سلام سعید خوبی؟

ببخشید دیر اومدم


رفته بودم مشهد

پس همه بی انظباطیامونو به حساب دوست داشتن خداوند بزاریم ها؟؟

آی کلک!!

زهرا 1388/08/10 ساعت 08:21

سلام به داداشی گل خودم. سعید جان نیستی حالت خوبه؟؟ من مطالب جدبد نوشتم هااااااااا بدو بیا دیگه/

بسیار عالی بود
کامران

نمی دونم تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم...
شاید اینجوریا هم باشه...

سلام
دوست عزیز از روی یک ایمیل تبلیغاتی این مطلب وبلاگ شما رو خوندم و چون خیلی ازش خوشم اومد مطلب رو توی وبلاگ خودم کپی کردم اما یک خط توضیح دادم که مطلب رو از کسی دیگه گرفتم و لینک مطلب رو به وبلاگ شما دادم. امیدوارم راضی باشید.

واقعی بود این داستان؟؟؟
اگه بود فوق العاده عجیب بود!!!!!

حالا از کجا معلوم اینا با بن لادن همکاری نداشتن؟؟

بله دوست عزیزم واقعی بوده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد