صدور فرمان به مغز

کسی به شما می گوید‌: " یک نمکدان برای من بیاور " و شما در حالی که به اطاق می روید، می گویید : نمی دانم کجاست. " و بعد از کمی جستجو می گویید : نمی توانم پیدایش کنم. "

آن وقت آن شخص از جایش بلند می شود و نمکدان را از سر طاقچه ای که جلو شماست بر می دارد و می گوید : " نمکدان درست جلوی چشمت است. اگر نمکدان مار بود تا حالا تو را زده بود. "

همین که بگویید " نمی توانم " فرمانی به مغزتان صادر کرده اید که نمکدان را نبینید. یعنی در عین حال که چشمتان چیزی را می بیند آن را درک نمی کند.

نظرات 18 + ارسال نظر

رو به نور
آپم با این مطلب

سلام
خوب بود. یا علی


به این می گن The Secret

به هرچی فکر کنی جذبش می کنی و تو زندگیت اتفاق میوفته

زهرا 1388/06/24 ساعت 12:37

عجب! چه مطلب جالبی نوشتی داداشی! عالی بود. سربلند و سبز باشی.

سلام
مخلص آقا سعید

فکر میکنم اینم تو مایه های همون قضیه است که معلمه یه ژسره ۳ تا سیب میداد می گفت حلا چندتا سیب داری پسره هم مگفت ۴ تا!

آخه یکیم تو کیفش بوده!!

حافظه رو حال کردی

مطالبت هم خمندنیه هم به یاد موندنی

تشویق از بالاتر داداشی

عاطفه 1388/06/25 ساعت 05:24 http://havasnak.blogfa.com/

سلام ممنون که به ما سر زدی .موفق باشی دوست من

[ بدون نام ] 1388/06/26 ساعت 00:10

سلام سعید جان...

انتخاب مطلبت واقعا عالیه اره این یک حقیقت بزرگ و شگفت

انگیزه که ما چیزهایی رو که باور داریم می بینیم .

سلام سعید جان...

انتخاب مطلبت واقعا عالیه اره این یک حقیقت بزرگ و شگفت

انگیزه که ما چیزهایی رو که باور داریم می بینیم .

حسینی 1388/06/26 ساعت 06:06 http://hosaini.blogsky.com

سلام
من همیشه از مطالب شما استفاده می کنم
موفق باشید

سلام قرار بود دو شنبه ها و چهارشنبه ها آپ کنی

سارا 1388/06/29 ساعت 09:01 http://donedona.blogsky.com/

سلام گلم
عیدتون مبارک
خوبین شما
طاعات وعباداتون مورد قبول حق
مطلبتون جالب بود مثل همیشه
خیلی جالب و بازم هم مثل همیشه نکته ی پنهان درخودش
منم این روزا خیلی هواس پرت شدم
دختر بدی شدم اه اه اه

سعیدجان مطلب بسیار جالبی درج کردید
در کل وبلاگتان خیلی پر محتواست
موفق باشید

فرصت 1388/06/30 ساعت 14:10 http://stensakh.blogfa.com

همان حکایت شستن چشم و دیدنی دیگر
سلام
یرقرار باشید

اکیلا 1388/06/31 ساعت 03:49 http://havasnak.blogfa.com

با سلام

زیبا مثل همیشه

پاییز غریب از راه رسیده است. گاه چنگ به دلم می زند و می خواهد دلم را ذره ذره کند. به پاییز غریبم گفته ام که دیگر با او غریبه نیستم و دیگر به او به چشم دشمن نگاه نمی کنم و دیگر از او رنجی جز رنج عشق ندارم. پاییز اینجا سحرآمیز است.

قدومتان روشن کننده دلهایمان است

محبوب 1388/06/31 ساعت 17:49

مثل همیشه جدید نو و زیبا
باهاتون موافقم برای من هم پیش اومده
که یه وقتی یه چیزایی جلوی چشمه ولی نمیبنمشون
خوشحالم و از مطلبتون هم ممنون

ای بی معرفت آپ می کنی ولی خبر نمی دی...
مطلبت مفید بود.

هبوط 1388/07/01 ساعت 22:42 http://hubut.blogsky.com

سلام سعید جان
مطلب کاملا درستیه٬همیشه همینطوره٬
گفتار ما اندیشه مارو میسازه٬
ممنون از همراهی و حضور گرمت....

سلام
اعتیادات خــــران
گزارشگر: خران به چه چیزهایی معتاد هستند و چه چیزی می کشند ؟



منتظر حضور شما هستیم


قدومتان روشنگر چشمان ما





امضاء : اکیلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد